سلام
اوووووووم، از کجا شروع کنم ؟!
دقیقا میدونم چی میخوام بگم، ولی دقیقاُ نمیدونم چطوری باید بگم !
امشب خوشحال شدم، ذوق کردم. دوست داشتم برم به بقیه بگم من الان خوشحالم ! نمیدونم چرا !
از وقتی یه مطلبی رو یه جایی خوندم، خیلی روحیم خوب شد. جدا خیلی زیاد خوشحال شدم.
خوشحالم از اینکه میبینم اونطوری که نگرانش بودم نشد. یعنی امیدوارم نشده باشه و نشه.
شاید الان از همیشه تنهاتر باشم. تنها از این نظر که کسی نیست که بتونم باهاش درد دل کنم، راحت باهاش حرف بزنم. ولی امید به آینده منو سر پا نگه میداره.
یادمه تا 1-2 سال پیش کلاً آدم نا امیدی بودم. به هیچ چیزی امید زیادی نداشتم. برعکس الان که خیلی امیدوارم به همه چیز ! مقایسه که میکنم میبینم الان خیلی بهتره. امید داشتن خیلی بهتره. به آدم کمک میکنه. در حالی که نا امیدی نیرو و انرژی آدم رو میگیره.
از اینا که بگذریم، یاد یه چیزی افتادم که بگم. توی فرودگاه تبریز که بودم، توی گودر یه مطلب جالب خوندم. یادم نیست کجا و چه سایتی بود که خوندم، فقط لینک سایت اصلی رو نگه داشتم که بگم.
قضیه از این قرار بود که یکی نوشته بود در زمان حضرت علی (َع)، یکی میره پیش حضرت و ازش میپرسه چه عددی هست که هم بر 1 و 2 و 3 و 4 و 5 و 6 و 7 و 8 و 9 بخش پذیر باشه. ( باقی مانده نداشته باشه )
حضرت هم جواب میده که تعداد روزهای هفته رو در تعداد روزهای سالت ضرب کن، جواب بر این اعداد قابل قسمته ! ( 7*360=2520 )
کف کردم ! اما قبل از من، نویسندهی این مطلب کف کرده بود و توی اینترنت دنبال منبع این روایت گشته بود. ( خودش ظاهرا این مطلب رو توی هیئت از سخنران شنیده بود )
نتیجه این بود که این سایت رو پیدا کرده بود.
توضیحات بیشتر رو توی همون سایت نوشته.
اینم از چیزایی که میخواستم بگم :)